رمان های آنلاین در حال تایپ

رمان دختر حاج آقا پارت 2

➖یلدا چونه اش رو خاروند و بعد از چند دقیقه فشار آوردن به مخیله اش گفت؛

-آهااااااان!فهمیدم!

از گوشه چشم با غضب نگاش کردم و گفتم:

-از دستای فک و فامیلت مایه بزاری من میدونمو تو!

با خنده گفت:

-نه بابا! میخوام روغن خراطین رو پیشنهاد بدم…هم ارزونتر هم کارساز!

با ذوقی که خیلی سعی میکردم بروزش ندم پرسیدم:

-خودت استفاده کردی؟؟اثر داره؟؟ چی هست اصلا!؟

-اسمش که روشه……روغن دیگه…روغن گیاهی!

بعد هم شونه هاشو داد بالا و گفت:

-نه من که تا حالا استفاده نکردم ولی تو اینترنت زیاد راجبش مینویسن…تازه قیمتشم فکر نکنم خیلی زیاد باشه…فکر کنم تو بتونی از پس خریدش بربیای…

-حالا این روغن خراطین رو باید از کجا خرید؟

ادامه مطلب...
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان دختر حاج آقا پارت 1

🌸دختر حاج آقا 🌸
➖آخرین دونه ی سیر رو که دهنم گذاشتم، شیشه پراز آب سرکه اش رو انداختم تو سطل آشغال کنار در رستوران و با یه آروغ طولانی درو کنار زدم و داخل رفتم!
لپمو خاروندم و از چپ به راست همه رو از نظر گذروندم!
کنار پنجره ی عریض مستطیل نشسته بود و خیره به ساعت مچیش انتظار منو میکشید!
سر و وضع اسفناکی داشتم چون خز و خیل ترین تیپ ممکن رو زده بودم!
یه شلوار شیری رنگ پاچه گشاد دراز، که پشتش رو زمینو جارو میزد،یه مانتوی بدرنگ چروک، یه شال کلفت نه چندان خوشرنگ و البته دهنی که بدجور بوی سیر میداد….!
نا منو دید برام دست تکون دادم.منم همینکارو کردم و به سمتش رفتم.
این مسافت کوتاه زیاد طول کشید چون ناشی بودن من تو پوشیدن کفش پاشنه بلند باعث میشد هی دو لنگم یه وری بشن..!

تا نزدیک میز شدم، به احترامم بلند شد و خیلی کوتاه خندید و با اشاره به کفشهام گفت:-خدارو شکر چیزیتون نشد!
و بعد با یه نگاه آغشته به تعجب ،آهسته گفت:-دختر حاج آقا حبیبی؟
با لیخند دندون نمایی سرمو تکون دادم و گفتم:-و شما هم باید پسر حاج آقا طیبی باشید؟

ادامه مطلب...
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 21 (قسمت آخر)

خلاصه رمان حرارت تن تو
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم به آینه ، سرم پرید و از روی تخت بلند شدم

و به سمت سرویس بهداشتی رفتم باید هرچه ، که نگاه کردم دستی به پف زیر چشمام کشیدم

و نفسی عمیق کشیدم سریع تر آماده می شدم،

بعد از این همه بدبختی که تو زندگیم کشیدم بلاخره یه کار خوب گیر آوردم کم ،

نمی خوام بعد از این همه انتظار با دیر رسیدنم شانسم رو از دست بدم خداروشکر خدا خیرش بده حاج ،

چیزی نیست کار کردن تو شرکت پاشایی ها محسن رو که قبول کرد که توشرکت شون

کار کنم هر کسی به یک زن مطلقه ، کلی التماسش کردم که تو شرکت به کسی نگه که من مطلقه هستم ،

کار نمیده بعضیا با ترحم بهت زل میزنن و ، حوصله ی حرف های مردم رو ندارم
رمان حرارت تن تو من ، بعضیام فکر بد راجع بهت می کنن روی هم رفته دمش گرم مرد شریفیه هم کم کسی نیستم

دختر حاج یونس از طلاقم به بعد از خانوادم جدا زندگی می لقمه ای روی هوا خوردم و

دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون ، کنم جلوی آینه کمی آرایش کردم و لباس هام رو ،

 

برای دانلود رمان کلیک کنید

 

۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 20

مامان ماهی با بغض میگه : مسیحه من اینطوریام نیست … ) رو به من ( شماها بچه تون تو راهه … این کارا چیه آخه ؟!
کسری بذارین فعلا استراحت کنه ….
دستمو میگیره و از پله ها بالا میبره …. در اتاق خودش رو باز میکنه و کنار می ایسته … اول وارد میشم و اونم دنبال من
راه می افته . در اتاق رو میبنده و من به سمتش برمیگردم که میگه : سر چی دعوا کردین ؟!
فقط نگاش میکنم ، چی دارم بگم ؟ که اهورا نبوسیده و مسیح فک کرده بوسیده !!!! سکوتم رو که میبینه جلو میاد و
دستاش رو روی بازوهام میذاره و میگه : بذار منم حق برادری داشته باشم !
بی هوا بلند زار میزنم و میگم : فقط نذار دیگه برم پیشش !
اخمو نگام میکنه و میگه : چی شده نهان ؟
از خودش بپرس … از مسیح … از اهورا …
کلافه بازوم رو ول میکنه و دستش رو بین موهاش میکشه ، میگه : انگاری این بار گند زده …. بَدَم گند زده !
به تخت اشاره میکنه : تو استراحت کن … رو فُرم اومدی بیا پایین حرف میزنیم …
سمت در میره که میگم : کسری !
بازم نگام میکنه که میگم : می … میشه .. می تونم یه چیزی بخوام ؟
کسری بگو عزیزم …
تلفن !
چشمکی میزنه : هوای یار کردی ؟
غمگین لبخند میزنم و میگم : میشه ؟
گوشیش رو سمتم میگیره … ازش میگیرم و بیرون میره … لبه ی تخت میشینم و میخوام شماره ی تورج رو بیارم که یه
پیام روی صفحه ش باز میشه : کسری حتما بهم پ بده ، بوس بوس !
اسمش رو نگاه میکنم ) شیرین ( پوفی میکشم و کسری معلوم نیست ساغر رو می خواد یا در کنار همه ی اونا ساغر رو
هم می خواد ! بین اینا فرق زیاده ….
شماره ی تورج رو میگیرم و چند تایی بوق میخوره …. آخرشم صدای خسته ش رو میشنوم : بله ؟!
س … سلام !

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 19

ناله میکنم : مسیح !
امشب خونت رو میریزم نهان … خودم خونت رو میریزم ..
دستش پایین تر سمت شلوارم میره که جیغ میزنم … از ته دلم جیغ میزنم و تا انتهای حنجره م میسوزه : من دختررررررم
….
مکث میکنه سر بلند میکنه … چشماش فرقی با کاسه ی خون نداره که میگم : به خدا … به هرکی می پرستی … به
مقدساتت قسم میخورم …
نفس نفس زدنم با نفس نفس زدنش قاطی میشه و زمزمه میکنه : توام یه حیوونی مثل اونا …
از ته دلم زار میزنم : نیستم ، به خدا نیستم … برای یه بار … یه بار باورم کن !
اگه دست و پا نمیزدی زیر دست اهورا ، می پرستیدمت !
اشکام تند تند راه میگیرن و میگم : به خدا اشتباه میکنی !
تند از جا بلند میشه … کلافه و عصبی دستی بین موهاش میکشه … نگام میکنه و میگه : با ولای علی اگه دروغ گفته
باشی بلایی سرت میارم که مرغای آسمون به حالت زار بزنن …

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین