رمان های آنلاین در حال تایپ

رمان دختر حاج آقا پارت 1

🌸دختر حاج آقا 🌸
➖آخرین دونه ی سیر رو که دهنم گذاشتم، شیشه پراز آب سرکه اش رو انداختم تو سطل آشغال کنار در رستوران و با یه آروغ طولانی درو کنار زدم و داخل رفتم!
لپمو خاروندم و از چپ به راست همه رو از نظر گذروندم!
کنار پنجره ی عریض مستطیل نشسته بود و خیره به ساعت مچیش انتظار منو میکشید!
سر و وضع اسفناکی داشتم چون خز و خیل ترین تیپ ممکن رو زده بودم!
یه شلوار شیری رنگ پاچه گشاد دراز، که پشتش رو زمینو جارو میزد،یه مانتوی بدرنگ چروک، یه شال کلفت نه چندان خوشرنگ و البته دهنی که بدجور بوی سیر میداد….!
نا منو دید برام دست تکون دادم.منم همینکارو کردم و به سمتش رفتم.
این مسافت کوتاه زیاد طول کشید چون ناشی بودن من تو پوشیدن کفش پاشنه بلند باعث میشد هی دو لنگم یه وری بشن..!

تا نزدیک میز شدم، به احترامم بلند شد و خیلی کوتاه خندید و با اشاره به کفشهام گفت:-خدارو شکر چیزیتون نشد!
و بعد با یه نگاه آغشته به تعجب ،آهسته گفت:-دختر حاج آقا حبیبی؟
با لیخند دندون نمایی سرمو تکون دادم و گفتم:-و شما هم باید پسر حاج آقا طیبی باشید؟

ادامه مطلب...
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 21 (قسمت آخر)

خلاصه رمان حرارت تن تو
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم به آینه ، سرم پرید و از روی تخت بلند شدم

و به سمت سرویس بهداشتی رفتم باید هرچه ، که نگاه کردم دستی به پف زیر چشمام کشیدم

و نفسی عمیق کشیدم سریع تر آماده می شدم،

بعد از این همه بدبختی که تو زندگیم کشیدم بلاخره یه کار خوب گیر آوردم کم ،

نمی خوام بعد از این همه انتظار با دیر رسیدنم شانسم رو از دست بدم خداروشکر خدا خیرش بده حاج ،

چیزی نیست کار کردن تو شرکت پاشایی ها محسن رو که قبول کرد که توشرکت شون

کار کنم هر کسی به یک زن مطلقه ، کلی التماسش کردم که تو شرکت به کسی نگه که من مطلقه هستم ،

کار نمیده بعضیا با ترحم بهت زل میزنن و ، حوصله ی حرف های مردم رو ندارم
رمان حرارت تن تو من ، بعضیام فکر بد راجع بهت می کنن روی هم رفته دمش گرم مرد شریفیه هم کم کسی نیستم

دختر حاج یونس از طلاقم به بعد از خانوادم جدا زندگی می لقمه ای روی هوا خوردم و

دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون ، کنم جلوی آینه کمی آرایش کردم و لباس هام رو ،

 

برای دانلود رمان کلیک کنید

 

۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 20

مامان ماهی با بغض میگه : مسیحه من اینطوریام نیست … ) رو به من ( شماها بچه تون تو راهه … این کارا چیه آخه ؟!
کسری بذارین فعلا استراحت کنه ….
دستمو میگیره و از پله ها بالا میبره …. در اتاق خودش رو باز میکنه و کنار می ایسته … اول وارد میشم و اونم دنبال من
راه می افته . در اتاق رو میبنده و من به سمتش برمیگردم که میگه : سر چی دعوا کردین ؟!
فقط نگاش میکنم ، چی دارم بگم ؟ که اهورا نبوسیده و مسیح فک کرده بوسیده !!!! سکوتم رو که میبینه جلو میاد و
دستاش رو روی بازوهام میذاره و میگه : بذار منم حق برادری داشته باشم !
بی هوا بلند زار میزنم و میگم : فقط نذار دیگه برم پیشش !
اخمو نگام میکنه و میگه : چی شده نهان ؟
از خودش بپرس … از مسیح … از اهورا …
کلافه بازوم رو ول میکنه و دستش رو بین موهاش میکشه ، میگه : انگاری این بار گند زده …. بَدَم گند زده !
به تخت اشاره میکنه : تو استراحت کن … رو فُرم اومدی بیا پایین حرف میزنیم …
سمت در میره که میگم : کسری !
بازم نگام میکنه که میگم : می … میشه .. می تونم یه چیزی بخوام ؟
کسری بگو عزیزم …
تلفن !
چشمکی میزنه : هوای یار کردی ؟
غمگین لبخند میزنم و میگم : میشه ؟
گوشیش رو سمتم میگیره … ازش میگیرم و بیرون میره … لبه ی تخت میشینم و میخوام شماره ی تورج رو بیارم که یه
پیام روی صفحه ش باز میشه : کسری حتما بهم پ بده ، بوس بوس !
اسمش رو نگاه میکنم ) شیرین ( پوفی میکشم و کسری معلوم نیست ساغر رو می خواد یا در کنار همه ی اونا ساغر رو
هم می خواد ! بین اینا فرق زیاده ….
شماره ی تورج رو میگیرم و چند تایی بوق میخوره …. آخرشم صدای خسته ش رو میشنوم : بله ؟!
س … سلام !

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 19

ناله میکنم : مسیح !
امشب خونت رو میریزم نهان … خودم خونت رو میریزم ..
دستش پایین تر سمت شلوارم میره که جیغ میزنم … از ته دلم جیغ میزنم و تا انتهای حنجره م میسوزه : من دختررررررم
….
مکث میکنه سر بلند میکنه … چشماش فرقی با کاسه ی خون نداره که میگم : به خدا … به هرکی می پرستی … به
مقدساتت قسم میخورم …
نفس نفس زدنم با نفس نفس زدنش قاطی میشه و زمزمه میکنه : توام یه حیوونی مثل اونا …
از ته دلم زار میزنم : نیستم ، به خدا نیستم … برای یه بار … یه بار باورم کن !
اگه دست و پا نمیزدی زیر دست اهورا ، می پرستیدمت !
اشکام تند تند راه میگیرن و میگم : به خدا اشتباه میکنی !
تند از جا بلند میشه … کلافه و عصبی دستی بین موهاش میکشه … نگام میکنه و میگه : با ولای علی اگه دروغ گفته
باشی بلایی سرت میارم که مرغای آسمون به حالت زار بزنن …

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 18

به سینه ش می خورم و با همون ترس سر بلند میکنم … اخمو نگام میکنه و حرصی دندوناش رو می بینم که روی هم
می کِشه ….
صدای جیغ و دست و هورا دورمون بلند میشه که اطراف رو نگاه میکنم … هرکسی متلکی میندازه …
عاقا زوج امشب اشتباه شده …
کسری بگیر در نره !
مسیح نهان رو ببوس …
دستام رو روی سینه ش می ذارم تا دور بشم که مانع میشه و زیر لب میگه : من میگم کِرم نریز بشین ، تو میری قِر
میریزی ؟
می ترسم همینجا جلوی جمع یه چیزی بارم کنه … می ترسم جلوی همه ی آدمایی که فکر میکنن منه نهانه فوق زیبا
معشوقه ی شوهرم مسیحم … لِهَم کنه … مسیح ازش برمیاد و زیر لب فقط میگم : ببخشید !
یه آهنگ ملایم می ذارن و چراغا خاموش میشه ، حواس بقیه پرت میشه … هنوز هر دو دستم روی سینه شه و مسیح
هر دو دستش رو روی پهلو هام می ذاره … تابم میده …
من میخکوب شده ی مردمک های سیاه رنگ فوق جذابشم که تو تاریکی برق میزنه و تابلوعه که به من خیره س …
اونم منو زیر نظر داره و ملایم یه قدم راست یه قدم چپ حرکت میکنه و حرکتم میده … نمی رقصه ، دورم نمیشه …
رمانتیک وار تکون میخوره و من دلم عجیب بغل میخواد !
مسیح رام شده ؟! کوتاه اومده ؟! … نمی دونم رام شده یا نه اما من اسیر شدم … چیزی جز اخم و تخم نداره .. اما دله
دیگه ، نمی فهمه ! بچه ش به دنیا بیاد چی ؟ ساره چی ؟ …
آهنگ نواخته میشه و مسیح خیره س و چراغ خاموشه ، اما من تو فکر خودمم … به فکر تورج … به فکر ساره … یکی
شون اگه برگرده ، بودن مسیح برای من محال میشه !
نمی دونم چقدر می گذره و من چقدر به آشفته بازار زندگیم فکر کردم … اما چراغ روشن میشه … مچ دستم رو میگیره و
دنبال خودش میکشه …

سر میز کنار مامان ماهی می بره و میگه : ببینم میتونی پنج مین اینو کنار خودت بند کنی ؟
ماهی وا ، مگه گوسفنده که بخوام ببندمش ؟!
مسیح عصبی میگه : ماهی !
اخمو دستم رو از دستش بیرون میکشم … سر میز میشینم … می فهمه دلخورم ، اما به روی خودش نمیاره و من تو دلم
هرچی از دهنم در میاد به ساره میگم … به ساره ای که باعث شده مسیح این همه بدبین باشه ، حتی وقتی که جلوی
چشم خودشم …
از میز که دور میشه مامان ماهی میگه : برا بچه میگه فدات شم ، می گه اگه برقصی خطرناکه !
می خواد توجیه کنه و منم چیزی نمیگم … حوصله م سر میره و مسیح خودش دور از جمع داره با یه آقایی حرف میزنه…
دوست دارم بهش غر بزنم ، مخصوصا وقتی نگاه سروناز و چند تا دختر دیگه رو میبینم که روی اون زوم شده ! من نمی
فهمم این همه گنده بودن به چه کاری میاد ؟
نهان …
سمت اهورا برمیگردم : بله !
یه لحظه بیا ….
می خوام بگم مسیح گفته تکون نخورم اما اهورا خم میشه و مچ دستم رو میگیره … منو می کشه و میگم : اهورا وایسا…
اهورا بیا بابا ، می خوایم عکس بگیریم … عکاس کمه !
از خم سالن میگذره و کسری و یاشار رو میبینم که هر کدوم با ساغر و سحر ناز حرف میزنن … با دیدنشون ذوق میکنم
و جلو میرم : جلسه س ؟
کسری خوشگله ، عکس بگیر …
اهورا که سینگله ، بدین اهورا …
اهورا خودمم می خوام باشما …
پس من چی ؟
یاشار دست بجنبون تا مسیح خراب نشده رو سرمون …

می خندم و گوشی رو از اهورا میگیرم … میره کنار اونا وایمیسه … بالای ده تایی عکس می گیرن وگاهی سلفی … اول
یاشار و سحرناز جدا میشن تا برقصن … اخرشم کسری و ساغر … به دیوار تکیه میدم … کفشای پاشنه بلندم اذیتم میکنه
و میخوام کمی پاهام رو به نوبت بالا نگه دارم که اهورا میگه : نمیای تو ؟
میام الان ….
گوشی رو سمتش میگیرم . میخواد گوشی رو بگیره که حواسم نیست و من زودتر گوشی رو ول میکنم و گوشی روی
زمین می افته …
وای تو رو خدا ببشخید ..
چیزی نشده که دختر …

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۰ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین