راه آهن

در دستشویی رو رها کردم و با ترس دویدم سمت ساختمون. دهانم رو باز کردم تا مامان رو صدا بزنم اما درست موقع رد شدن از در، محکم خوردم به کسی که حجمش نمی تونست متعلق به کسی باشه جز امیر حسین!
با صورت به سینه اش خوردم و انقدری به عقب برگشتم که درست رسیدم سر جای اولم؛ مقابل در سرویس بهداشتی ای که گوشه ی حیاط بود!
چشم های امیر گشاد و ترسیده بودند! نزدیک اومد و پرسید:
-چیزیت شد؟ ببینم صورتت رو!
نفس هام منظم نمی شدند.
-چی شده الهه؟ چرا برق توالت روشنه؟
از یک طرف خجالت می کشیدم بگم سوسک دیدم، از یک طرف هم مثانه ام در حال ترکیدن بود و بیشتر از این نمی تونستم معطل کنم. دلم رو به دریا زدم و داخل دستشویی رو نشونش دادم و گفتم:
-سوسک!
صورتش وا رفت و با لحنی کش دار گفت:
-گفتم جن دیدی!
رفت داخل سرویس بهداشتی و گفت:
-کجاست حالا … اینو می گی؟ به این می گی سوسک!؟
دندون ها و پاهام رو بهم فشار دادم و گفتم:
-تو رو خدا بکشش!
صدای خنده اش و بعد صدای تق مانندی بلند شد.
-کشتمش.
تا پاش رو بیرون گذاشت، به داخل پریدم و صدای خنده اش رو شنیدم.
بیرون که اومدم،نبود.چند مشت آب به صورتم پاشیدم و سعی کردم به نفس هام نظم بدم. تو آینه ای که بالای سینک روشویی گوشه حیاط نصب بود، خیره شدم به چهره ی ملتهبم.
دیگه تحمل این عشق برام سخت شده بود.نمی دونستم تا کی قراره کش پیدا کنه این حال بد.
نمی دونستم تا کجا میتونم تحمل کنم و دم نزنم.
نمی دونستم تحمل کردنم اصلا نتیجه ای هم داره یا نه!
نمی دونستم که اصلا دوستم دا….
زبونم رو گاز گرفتم. اگه… اگه…
دوستم ندا…
فکر کردن بهش هم شدنی نبود… من میمردم. میمردم اگه دوستم…
-یه چیزیت میشه ها امشب الهه!
دو دقیقه ست که زل زدی به خودت!
با ترس برگشتم و به امیر حسین که تو طاق چوبی در ورودی ایستاده بود نگاه کردم.
با ته مایه طنز گفت:
-اون موقع جن دیدی؛حالا پری!
زود باش خب! دو ساعته میخوام وضو بگیرم و معطل توام.
به من گفته بود پری؟!
از مقابل سینک و آینه کنار رفتم . قدم به حیاط گذاشت و اومد روبروی روشویی ایستاد.
آستین های لباسش رو بالا زد و آب رو باز کرد و قبل از اینکه دست به آب بزنه با شوخی پرسید:
-این بار چی دیدی؟!