رمان های آنلاین در حال تایپ

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

رمان دختر حاج آقا پارت 4

➖آدرس خونه رو بهش دادمو رو صنولی گرم و نرم ولو شدم.
باور نکردنی بود اما راحتی و نرمی این صندلی از تخت خوابمم بیشتر بود.

به صورت آمین نگاه کردم.کم حرف بود و تلخ! سرمو کج کردم تا صورتشو فراتر از یه نیمرخ ببینمو بعد گفتم:

-دوست دخترت یه وقت ناراحت نشه منو قراره برسونی!؟ به قیافه ات میخوره از اون دوست دختر ذلیلا باشی…از اونا که هر جا میرن هر کاری میکنن پیم میدن به دختره میگن عسیسم من میخوام فلان جا برم…پیش بهمانی برم…فلان کارو بکنم….اجازه هست؟؟اجازه نیست؟”

بدون اینکه نگاهی بهم بنداره خیلی خیلی کوتاه گفت:

-ناراحت نمیشه!

ذوقم به کل کور شد.پس دوست دختر داشت…لابد هر کی هم بود از اون ۸۵ هاش بود!

با اخم ازش رو برگردوندمو نگاهمو دوختم به ماشینایی که به سرعت از کنارشون رد میشدیم.

یه جورایی داشتم غبطه میخوردم به اون دختری که یه همچین پسری فول آبشنی دوستش داره!
دختری که اصلا ندیده بودمش اما قطعا باسد خوشگل و خکش هیکل باشه!

سکوت بینمون داشت طولانی میشد که چشمم به ایمان افتاد و رنگ از صورتم پدید.دستپاچه و وحشت زده کمربندمو باز کردمو دولا شدم…آمین با تعجب گفت:

-چرا همچین میکنی!؟

بدون اینکه سرمو بالا بیارم با ترس گفتم:

-اون پسره رو میبینی…اونی که لباس نظامی تنش و داره با اون موتوری ها حرف میزنه!؟

-خب!؟

ادامه مطلب...
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۲۳ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان دختر حاج آقا پارت 3

➖هر آدم عاقل یا حتی احمقی که حداقل یکی دو باری تحت فشار شدید دستشویی تا مرز خیس کردن خودش پیش رفته باشه ، میدونست که من تو اون لحظه حق انتخابی نداشتم وگرنه جواب ایمان از طرف من هر چیزی میتونست باشه بجز ” خواهش میکنم” !!!

کلید رو که ازش گرفتم دستپاچه و هول تو قفل چرخوندمشو تا در باز شد پریدم داخل خونه.

با تحمل فشار دستشویی برای چند ثانیه ی دیگه،سرم رو ما بین در و قاب در نگه داشتمو تند تند گفتم:

-برووووو بابا یاغی! تو با اون ریش بلند و اون هیکل بی ریختت نه تکاوری نه مستر سیکس پک و نه جناب سروااااان…تو شکل یه داعشی بدترکیب بی تربیت سیگاری معتادی که فقط فتوای بیخودی صادر میکنه !

و بعد مقابل چشمای به خون نشسته اش لبخند دندون نمایی زدمو گفتم:

-بقول برادران داعشی “چیطوری ایماااان”!؟؟

تا به سمتم خیز برداشت با یه جیغ بلند سرمو عقب بردمو درو بستم.
صدای نفسهای کشدار و خشمگینش حتی از اون فاصله هم گوشامو قلقلک میداد!

مشت نه خیلی محکمی به در زد و گفت:

-اگه من تو رو آدم نکردم…..ایمان نیستم….بی تربیت!

ادامه مطلب...
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۲۱ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان دختر حاج آقا پارت 2

➖یلدا چونه اش رو خاروند و بعد از چند دقیقه فشار آوردن به مخیله اش گفت؛

-آهااااااان!فهمیدم!

از گوشه چشم با غضب نگاش کردم و گفتم:

-از دستای فک و فامیلت مایه بزاری من میدونمو تو!

با خنده گفت:

-نه بابا! میخوام روغن خراطین رو پیشنهاد بدم…هم ارزونتر هم کارساز!

با ذوقی که خیلی سعی میکردم بروزش ندم پرسیدم:

-خودت استفاده کردی؟؟اثر داره؟؟ چی هست اصلا!؟

-اسمش که روشه……روغن دیگه…روغن گیاهی!

بعد هم شونه هاشو داد بالا و گفت:

-نه من که تا حالا استفاده نکردم ولی تو اینترنت زیاد راجبش مینویسن…تازه قیمتشم فکر نکنم خیلی زیاد باشه…فکر کنم تو بتونی از پس خریدش بربیای…

-حالا این روغن خراطین رو باید از کجا خرید؟

ادامه مطلب...
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان دختر حاج آقا پارت 1

🌸دختر حاج آقا 🌸
➖آخرین دونه ی سیر رو که دهنم گذاشتم، شیشه پراز آب سرکه اش رو انداختم تو سطل آشغال کنار در رستوران و با یه آروغ طولانی درو کنار زدم و داخل رفتم!
لپمو خاروندم و از چپ به راست همه رو از نظر گذروندم!
کنار پنجره ی عریض مستطیل نشسته بود و خیره به ساعت مچیش انتظار منو میکشید!
سر و وضع اسفناکی داشتم چون خز و خیل ترین تیپ ممکن رو زده بودم!
یه شلوار شیری رنگ پاچه گشاد دراز، که پشتش رو زمینو جارو میزد،یه مانتوی بدرنگ چروک، یه شال کلفت نه چندان خوشرنگ و البته دهنی که بدجور بوی سیر میداد….!
نا منو دید برام دست تکون دادم.منم همینکارو کردم و به سمتش رفتم.
این مسافت کوتاه زیاد طول کشید چون ناشی بودن من تو پوشیدن کفش پاشنه بلند باعث میشد هی دو لنگم یه وری بشن..!

تا نزدیک میز شدم، به احترامم بلند شد و خیلی کوتاه خندید و با اشاره به کفشهام گفت:-خدارو شکر چیزیتون نشد!
و بعد با یه نگاه آغشته به تعجب ،آهسته گفت:-دختر حاج آقا حبیبی؟
با لیخند دندون نمایی سرمو تکون دادم و گفتم:-و شما هم باید پسر حاج آقا طیبی باشید؟

ادامه مطلب...
۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 21 (قسمت آخر)

خلاصه رمان حرارت تن تو
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم به آینه ، سرم پرید و از روی تخت بلند شدم

و به سمت سرویس بهداشتی رفتم باید هرچه ، که نگاه کردم دستی به پف زیر چشمام کشیدم

و نفسی عمیق کشیدم سریع تر آماده می شدم،

بعد از این همه بدبختی که تو زندگیم کشیدم بلاخره یه کار خوب گیر آوردم کم ،

نمی خوام بعد از این همه انتظار با دیر رسیدنم شانسم رو از دست بدم خداروشکر خدا خیرش بده حاج ،

چیزی نیست کار کردن تو شرکت پاشایی ها محسن رو که قبول کرد که توشرکت شون

کار کنم هر کسی به یک زن مطلقه ، کلی التماسش کردم که تو شرکت به کسی نگه که من مطلقه هستم ،

کار نمیده بعضیا با ترحم بهت زل میزنن و ، حوصله ی حرف های مردم رو ندارم
رمان حرارت تن تو من ، بعضیام فکر بد راجع بهت می کنن روی هم رفته دمش گرم مرد شریفیه هم کم کسی نیستم

دختر حاج یونس از طلاقم به بعد از خانوادم جدا زندگی می لقمه ای روی هوا خوردم و

دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون ، کنم جلوی آینه کمی آرایش کردم و لباس هام رو ،

 

برای دانلود رمان کلیک کنید

 

۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۱۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین