رمان های آنلاین در حال تایپ

۲۰ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

رمان حرارت تنت پارت 20

مامان ماهی با بغض میگه : مسیحه من اینطوریام نیست … ) رو به من ( شماها بچه تون تو راهه … این کارا چیه آخه ؟!
کسری بذارین فعلا استراحت کنه ….
دستمو میگیره و از پله ها بالا میبره …. در اتاق خودش رو باز میکنه و کنار می ایسته … اول وارد میشم و اونم دنبال من
راه می افته . در اتاق رو میبنده و من به سمتش برمیگردم که میگه : سر چی دعوا کردین ؟!
فقط نگاش میکنم ، چی دارم بگم ؟ که اهورا نبوسیده و مسیح فک کرده بوسیده !!!! سکوتم رو که میبینه جلو میاد و
دستاش رو روی بازوهام میذاره و میگه : بذار منم حق برادری داشته باشم !
بی هوا بلند زار میزنم و میگم : فقط نذار دیگه برم پیشش !
اخمو نگام میکنه و میگه : چی شده نهان ؟
از خودش بپرس … از مسیح … از اهورا …
کلافه بازوم رو ول میکنه و دستش رو بین موهاش میکشه ، میگه : انگاری این بار گند زده …. بَدَم گند زده !
به تخت اشاره میکنه : تو استراحت کن … رو فُرم اومدی بیا پایین حرف میزنیم …
سمت در میره که میگم : کسری !
بازم نگام میکنه که میگم : می … میشه .. می تونم یه چیزی بخوام ؟
کسری بگو عزیزم …
تلفن !
چشمکی میزنه : هوای یار کردی ؟
غمگین لبخند میزنم و میگم : میشه ؟
گوشیش رو سمتم میگیره … ازش میگیرم و بیرون میره … لبه ی تخت میشینم و میخوام شماره ی تورج رو بیارم که یه
پیام روی صفحه ش باز میشه : کسری حتما بهم پ بده ، بوس بوس !
اسمش رو نگاه میکنم ) شیرین ( پوفی میکشم و کسری معلوم نیست ساغر رو می خواد یا در کنار همه ی اونا ساغر رو
هم می خواد ! بین اینا فرق زیاده ….
شماره ی تورج رو میگیرم و چند تایی بوق میخوره …. آخرشم صدای خسته ش رو میشنوم : بله ؟!
س … سلام !

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 19

ناله میکنم : مسیح !
امشب خونت رو میریزم نهان … خودم خونت رو میریزم ..
دستش پایین تر سمت شلوارم میره که جیغ میزنم … از ته دلم جیغ میزنم و تا انتهای حنجره م میسوزه : من دختررررررم
….
مکث میکنه سر بلند میکنه … چشماش فرقی با کاسه ی خون نداره که میگم : به خدا … به هرکی می پرستی … به
مقدساتت قسم میخورم …
نفس نفس زدنم با نفس نفس زدنش قاطی میشه و زمزمه میکنه : توام یه حیوونی مثل اونا …
از ته دلم زار میزنم : نیستم ، به خدا نیستم … برای یه بار … یه بار باورم کن !
اگه دست و پا نمیزدی زیر دست اهورا ، می پرستیدمت !
اشکام تند تند راه میگیرن و میگم : به خدا اشتباه میکنی !
تند از جا بلند میشه … کلافه و عصبی دستی بین موهاش میکشه … نگام میکنه و میگه : با ولای علی اگه دروغ گفته
باشی بلایی سرت میارم که مرغای آسمون به حالت زار بزنن …

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 18

به سینه ش می خورم و با همون ترس سر بلند میکنم … اخمو نگام میکنه و حرصی دندوناش رو می بینم که روی هم
می کِشه ….
صدای جیغ و دست و هورا دورمون بلند میشه که اطراف رو نگاه میکنم … هرکسی متلکی میندازه …
عاقا زوج امشب اشتباه شده …
کسری بگیر در نره !
مسیح نهان رو ببوس …
دستام رو روی سینه ش می ذارم تا دور بشم که مانع میشه و زیر لب میگه : من میگم کِرم نریز بشین ، تو میری قِر
میریزی ؟
می ترسم همینجا جلوی جمع یه چیزی بارم کنه … می ترسم جلوی همه ی آدمایی که فکر میکنن منه نهانه فوق زیبا
معشوقه ی شوهرم مسیحم … لِهَم کنه … مسیح ازش برمیاد و زیر لب فقط میگم : ببخشید !
یه آهنگ ملایم می ذارن و چراغا خاموش میشه ، حواس بقیه پرت میشه … هنوز هر دو دستم روی سینه شه و مسیح
هر دو دستش رو روی پهلو هام می ذاره … تابم میده …
من میخکوب شده ی مردمک های سیاه رنگ فوق جذابشم که تو تاریکی برق میزنه و تابلوعه که به من خیره س …
اونم منو زیر نظر داره و ملایم یه قدم راست یه قدم چپ حرکت میکنه و حرکتم میده … نمی رقصه ، دورم نمیشه …
رمانتیک وار تکون میخوره و من دلم عجیب بغل میخواد !
مسیح رام شده ؟! کوتاه اومده ؟! … نمی دونم رام شده یا نه اما من اسیر شدم … چیزی جز اخم و تخم نداره .. اما دله
دیگه ، نمی فهمه ! بچه ش به دنیا بیاد چی ؟ ساره چی ؟ …
آهنگ نواخته میشه و مسیح خیره س و چراغ خاموشه ، اما من تو فکر خودمم … به فکر تورج … به فکر ساره … یکی
شون اگه برگرده ، بودن مسیح برای من محال میشه !
نمی دونم چقدر می گذره و من چقدر به آشفته بازار زندگیم فکر کردم … اما چراغ روشن میشه … مچ دستم رو میگیره و
دنبال خودش میکشه …

سر میز کنار مامان ماهی می بره و میگه : ببینم میتونی پنج مین اینو کنار خودت بند کنی ؟
ماهی وا ، مگه گوسفنده که بخوام ببندمش ؟!
مسیح عصبی میگه : ماهی !
اخمو دستم رو از دستش بیرون میکشم … سر میز میشینم … می فهمه دلخورم ، اما به روی خودش نمیاره و من تو دلم
هرچی از دهنم در میاد به ساره میگم … به ساره ای که باعث شده مسیح این همه بدبین باشه ، حتی وقتی که جلوی
چشم خودشم …
از میز که دور میشه مامان ماهی میگه : برا بچه میگه فدات شم ، می گه اگه برقصی خطرناکه !
می خواد توجیه کنه و منم چیزی نمیگم … حوصله م سر میره و مسیح خودش دور از جمع داره با یه آقایی حرف میزنه…
دوست دارم بهش غر بزنم ، مخصوصا وقتی نگاه سروناز و چند تا دختر دیگه رو میبینم که روی اون زوم شده ! من نمی
فهمم این همه گنده بودن به چه کاری میاد ؟
نهان …
سمت اهورا برمیگردم : بله !
یه لحظه بیا ….
می خوام بگم مسیح گفته تکون نخورم اما اهورا خم میشه و مچ دستم رو میگیره … منو می کشه و میگم : اهورا وایسا…
اهورا بیا بابا ، می خوایم عکس بگیریم … عکاس کمه !
از خم سالن میگذره و کسری و یاشار رو میبینم که هر کدوم با ساغر و سحر ناز حرف میزنن … با دیدنشون ذوق میکنم
و جلو میرم : جلسه س ؟
کسری خوشگله ، عکس بگیر …
اهورا که سینگله ، بدین اهورا …
اهورا خودمم می خوام باشما …
پس من چی ؟
یاشار دست بجنبون تا مسیح خراب نشده رو سرمون …

می خندم و گوشی رو از اهورا میگیرم … میره کنار اونا وایمیسه … بالای ده تایی عکس می گیرن وگاهی سلفی … اول
یاشار و سحرناز جدا میشن تا برقصن … اخرشم کسری و ساغر … به دیوار تکیه میدم … کفشای پاشنه بلندم اذیتم میکنه
و میخوام کمی پاهام رو به نوبت بالا نگه دارم که اهورا میگه : نمیای تو ؟
میام الان ….
گوشی رو سمتش میگیرم . میخواد گوشی رو بگیره که حواسم نیست و من زودتر گوشی رو ول میکنم و گوشی روی
زمین می افته …
وای تو رو خدا ببشخید ..
چیزی نشده که دختر …

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۰ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 17

مسیح انگاری حالش رو میبینه که چقدر داغونه و چیزی نمیگه … سمت کسری می ره : هوی .. پاشو .. کسری .. پاشو
تنه لش …
کسری چشم باز میکنه و با دیدن مسیح می خنده : بَه ، داش مسیح گل …
کش دار حرف میزنه و مشخصه تو حالت طبیعی نیست ، مسیح سازش نداره و بازوش رو می گیره که کسری وا میره …
شُل و افتاده س و میگه : او .. اومدم خواستگاری … ولم کن …
مسیح کلافه و حرصی می غره : سگ به تو نگاه میکنه با این حالت که ساغر بُکُنه دیوس؟؟؟ … پاشو میگمت .. ساغر
کمی آروم شده که بغض کرده سمت مسیح میرم و میگم : ولش کن …
مسیح نهان اعصاب درست درمون ندارم ، به پر و پای من نپیچ …

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین

رمان حرارت تنت پارت 16

چهره ی سودابه وا میره و میخندم که صدای کسری میاد : مرض داری بچه ؟

 خب خودش خوشش اومده دیگه … غیره اینه ؟ حالا چه فرق داره من بگم خوبه یا نه ؟

مسیح نگام می کنه : تو کی می خوای بری ؟

 کجا ؟

 خونه ی عمه م !

شیطنتم گل میکنه و میگم : خونه یاشار اینا چیکار دارم ؟

کمال می خنده : منظورش خریده ، منتها چون زبون نرم بلد نیست ، حتمی باید یه اخم و تشری بکنه !

ریز می خندم و میگم : حالا یه چیزی می پوشم دیگه …

مامان ماهی میگه : باید شیک باشی … بهت بگما …

 چششششم ….

مسیح  زشت هرچی بپوشه بهش نمیاد !

حرصی نگاش میکنم که کمال میگه : حداقلش گنده بک و ترسناک نیست …

کیف میکنم و غش غش می خندم . مسیح اخم میکنه : داشتیم حاجی ؟

کمال  از این به بعد داریم …

کسری  منم می خوام برم یه چی بخرم … بیا با هم بریم …

پر ذوق می خوام بگم باشه که مسیح تند میگه : نمی خواد ، تو سر و وضع و تیپ خودتم کفاره داره ، وای به حاله نهان…

مامان ماهی  وای ، تو میگی نهان من حسه غریبگی بهم دست می ده ،خب همون ساره صداش کن …

لبخند مصنوعی می زنم و به مسیح نگاه میکنم که مسیح میگه : برا من نهانه ، ساره رو دوست ندارم !

کسری لبخند یه وری می زنه و من خودمم لبخند میزنم … ینی نهان رو دوست داره ؟ …

مسیح  ماهی خودت ببرش خرید…

ماهی  انقدر سرم شلوغ هست که وقت نکنم …

مسیح این بار به سودابه نگاه میکنه که سودابه تند میگه : به خدا همینجوریشم مجتبی از دستم شکاره ، یه هفته ای

هست که توی خیابونا میگردم …

 

خودم تند میگم : اهورا هست خب …

 

مسیح برزخی نگام میکنه و میگه : دیگه چی ؟

می فهمم حرفی رو زدم که نباید میزدم و خودم رو لودگی می زنم : دیگه همین دیگه ، چیزی یادم اومد … میگم برات..

مسیح اخم آلود میگه : پاشو خوشمزه بازیت رو جع کن ، میریم خونه …

لبخندم رو قورت میدم و میگم : من آماده م …

خداحافظی میکنیم و من هنوز اخمام توی همه … هیچی نمیگم و ماشین رو توی پارکینگ پارک میکنه … شاکی ام

ازش … توی آسانسور دستم رو به بدنه تکیه میدم و با انگشت اشاره م به دیواره ی فلزیش ضرب میزنم که میگه : انقدر

روی مخم نباش ..

اخمو نگاش میکنم و میگم : میشه بگی من کی روی مخ تو نبودم ؟

بدتر از من اخم میکنه و میگه : خیلی بهت رو دادم انگار …

در آسانسور باز میشه و بیرون میره ، منم دنبالش از آسانسور بیرون میرم و می گم : مسیح من الان به تو چی گفتم که

با من اینطوری حرف میزنی ؟

ادامه مطلب...
۰۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رمان آنلاین