یعنی باهام ملایمت کرده و به همینم راضی ام که برعکس منو روی شونه هاش انداخته و داره میبره سمته ماشینش که
سپر عقبش از ریخت افتاده ! این بشر چیزی تحت عنوان اعصاب نداره !
در ماشین رو باز میکنه و منو روی صندلی شاگرد میذاره . درو می بنده و خودش پشت فرمون میشینه . نگام میکنه و با
صدای فوقه خشن و بَمِش میگه : سردته ؟!
فکر میکنه از سرماس که میلرزم ، اما بدون جواب دادن من با دیدن دونه های درشت عرق روی پیشونیم خودش دست
به کار میشه و شالم رو از سرم درمیاره … موهای بلندم اذیتم میکنه که خودش باز خم میشه و موهام رو دسته میکنه .
خم میشه ، دست میبره تا دکمه ی اول مانتوم رو باز کنه که بی اختیار و با ترس دستم رو روی دستش میذارم که نگاش
به چشمام می خوره …