خلاصه رمان حرارت تن تو
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم به آینه ، سرم پرید و از روی تخت بلند شدم
و به سمت سرویس بهداشتی رفتم باید هرچه ، که نگاه کردم دستی به پف زیر چشمام کشیدم
و نفسی عمیق کشیدم سریع تر آماده می شدم،
بعد از این همه بدبختی که تو زندگیم کشیدم بلاخره یه کار خوب گیر آوردم کم ،
نمی خوام بعد از این همه انتظار با دیر رسیدنم شانسم رو از دست بدم خداروشکر خدا خیرش بده حاج ،
چیزی نیست کار کردن تو شرکت پاشایی ها محسن رو که قبول کرد که توشرکت شون
کار کنم هر کسی به یک زن مطلقه ، کلی التماسش کردم که تو شرکت به کسی نگه که من مطلقه هستم ،
کار نمیده بعضیا با ترحم بهت زل میزنن و ، حوصله ی حرف های مردم رو ندارم
رمان حرارت تن تو من ، بعضیام فکر بد راجع بهت می کنن روی هم رفته دمش گرم مرد شریفیه هم کم کسی نیستم
دختر حاج یونس از طلاقم به بعد از خانوادم جدا زندگی می لقمه ای روی هوا خوردم و
دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون ، کنم جلوی آینه کمی آرایش کردم و لباس هام رو ،