مامان ماهی با بغض میگه : مسیحه من اینطوریام نیست … ) رو به من ( شماها بچه تون تو راهه … این کارا چیه آخه ؟!
کسری بذارین فعلا استراحت کنه ….
دستمو میگیره و از پله ها بالا میبره …. در اتاق خودش رو باز میکنه و کنار می ایسته … اول وارد میشم و اونم دنبال من
راه می افته . در اتاق رو میبنده و من به سمتش برمیگردم که میگه : سر چی دعوا کردین ؟!
فقط نگاش میکنم ، چی دارم بگم ؟ که اهورا نبوسیده و مسیح فک کرده بوسیده !!!! سکوتم رو که میبینه جلو میاد و
دستاش رو روی بازوهام میذاره و میگه : بذار منم حق برادری داشته باشم !
بی هوا بلند زار میزنم و میگم : فقط نذار دیگه برم پیشش !
اخمو نگام میکنه و میگه : چی شده نهان ؟
از خودش بپرس … از مسیح … از اهورا …
کلافه بازوم رو ول میکنه و دستش رو بین موهاش میکشه ، میگه : انگاری این بار گند زده …. بَدَم گند زده !
به تخت اشاره میکنه : تو استراحت کن … رو فُرم اومدی بیا پایین حرف میزنیم …
سمت در میره که میگم : کسری !
بازم نگام میکنه که میگم : می … میشه .. می تونم یه چیزی بخوام ؟
کسری بگو عزیزم …
تلفن !
چشمکی میزنه : هوای یار کردی ؟
غمگین لبخند میزنم و میگم : میشه ؟
گوشیش رو سمتم میگیره … ازش میگیرم و بیرون میره … لبه ی تخت میشینم و میخوام شماره ی تورج رو بیارم که یه
پیام روی صفحه ش باز میشه : کسری حتما بهم پ بده ، بوس بوس !
اسمش رو نگاه میکنم ) شیرین ( پوفی میکشم و کسری معلوم نیست ساغر رو می خواد یا در کنار همه ی اونا ساغر رو
هم می خواد ! بین اینا فرق زیاده ….
شماره ی تورج رو میگیرم و چند تایی بوق میخوره …. آخرشم صدای خسته ش رو میشنوم : بله ؟!
س … سلام !