مسیح شکل تیری که از کمون در میاره از جا می پره و سمتم میاد . اهورا و کسری می خوان جلوش رو بگیرن که مشت
محکمی تو دهنه اهورا میزنه و کسری رو هل میده … انگاری روی هیچ معامله کردم و ته دلم هری میریزه … پنجه ش
رو دور حنجره م میگیره و فشار میده … اهورا داد میزنه : یاشار پدر سگ بگیرش …
یاشار از جاش میپره و من کبود میشم … با دو دستم دستش رو میگیرم تا از خودم دورش کنم … صورتش رو جلو میاره
و تو صورتم کلمه هاش رو تف میکنه : چه مرگت بود که فرار کردی ؟ شکمه توام بالا اومده بود خواستی بندازی گردنه
یکی دیگه ؟ خواستی فرارکنی که بدبخت بمونه تو خماری ؟