انگار رحم نداره که میگه : منو با اون بی ناموسای پِلاس توی خیابون اشتب گرفتی ! من ناموس دارم … اونقدر دَله نیستم
که چشمم دنباله یه بچه باشه … یا میای بالا ، یا به مرگه ماهرخ پلیس که هیچ ، داعشم زنگ بزنه که با اجازه ی
شوهرش ولش میکنیم ، ترجیح میدم قیمه قیمه شده ت رو ببینم تا اومدنم و باز دیدنت …
ولم میکنه و سمت آسانسور میره که تند دنبالش میرم . چاره ای هم مگه میمونه جز اعتماد کردن ؟ کنارش توی آسانسور
می ایستم و با خودم تکرار میکنم مسیح شوهرمه … مسیح شوهرمه … هی میگم ، اما نیست .. مسیح شوهر نیست و من
می خوام خودم رو آروم کنم و بگم اگه مثلا با هم تنها توی یه خونه هم باشیم بازم مسیح شوهرمه …. من یه ترک تبار
از ترکیه م و اونقدر آزاد بودم که این با مسیح بودنم اذیتم نکنه و بتونم باهاش کنار بیام …