بی میل با غذا بازی میکنم که ماهی از در دوستی وارد میشه و به مسیح میگه : امشب میای دیگه ، مگه نه ؟
مسیح مشغول خوردنه و میگه : نمیبینی لباس عوض کردم ؟ یعنی برنمیگردم شرکت و میام !
ماهی الهی فدات بشم مادر … عمه ت به خاطر تو به اهورا هم گفته !
مسیح حالا نمیشه این خاله خان باجی ها رو نکنین ؟ پا گشا دیگه چه صیغه ایه ؟!
بی تفاوت به سمت من برمیگرده : آب بده !
دستور میده بهم و من چقدر کم حرف و تسلیمم در برابر خواسته هاش … لیوان رو پر میکنم و سمتش میگیرم . میگیره
و تا قطره ی آخر سر میکشه !